نوشته های زیرخاکی من- بخش اول

(2)

شعر دوم رو توی خواب دیدم ، این شعرهم مربوط به 2 سالی بود که در اصفهان بودیم . اول-دوم راهنمایی


رهگذری گذشت از پیش من / لبخندی زد برای من

منو برد تو عالمی دیگه / اما خودش نیومد به این من

بهش گفتم خانوم منو نگا کن / ول کن اونا رو رها کن

بهش میگم خانوم یه نگا به ما نمیکنی / ما رو دیگه صدا نمیکنی

بهم میگه تو رو نگا نمیکنم / من به تو سلام نمیکنم

بهش میگم مکه تو ما رو دوس نداری / چرا ما رو سرکار میذاری

بهم میگه دارم واست ناز میکنم خب / تو میگی سرکار نذارم؟

بهش گفتم خانوم یه کم بیا نزدیکتر / تا با هم بشیم صمیمی تر

یه خورده فکر کرد بعد یه قدم پاشو گذاشت جلو/ منم با خوشحالی خواستم دو قدم بپرم جلو

همین که خواستم بپرم / خواستم برم تو قلبش پا بذارم

یه دفعه مادر خوب و مهربون / فرشته ی روی زمون

آبی ریخت روم تا نپرم روی اوشون / بپرم رو به بالا روبه خدای مهربون

حالا خواستم اینو بگم یه وقت دل ندین بی وقت / همیشه با خدا باشین خدا میبیرتون بالای تخت


ح . ق

شعر 3و4 در ادامه مطلب ...

ادامه نوشته

نوشته های زیرخاکی من01

سلام دوستان

امروز در بین نوشته های قدیمی که می گشتم به چند شعر برخوردم. این شعرها رو احتمالا" بین 14 تا 16 سالگی گفتم. البته از نظر محتوایی خیلی شاید پربار نباشند اما قطعا" برگرفته از احساس من از اون سالها بوده و برای خودم خیلی ارزشمدن.

(1)

می خوام براتون قصه بگم / یه قصه ی خوب و نازنین

قصه ی من اینه که / خداوند ما رو آفرید

توی این شهر بزرگ / بین این مردم زیاد

چرا یه صلح و صفا پیدا نمیشه/ عشق من توی این شهر گمشده


پ.ن: این شعر بین سالهایی که اول - دوم راهنمایی بودم و ما تازه به اصفهان رفته بودیم گفتم.